زندگینامه هنرمندان

زندگینامه هنرمندان جهان

زندگینامه هنرمندان

زندگینامه هنرمندان جهان

ساموئل بکت

Image result for ‫ساموئل بکت‬‎


ساموئل بکت نمایشنامه نویس ایرلندی در سال1906 زندگی‌‌أی را آغاز کرد که همواره تا پایان عمرش وی را از آن خلاصی نبود، او را به عنوان اوّلین ابزورد نویسی می‌‌شناسند که شهرت جهانی یافت. وی از همان نوجوانی پیوسته احساس تنهایی و اندوه می‌کرد، زندگی‌‌اش را ساعتها در رختخواب می‌گذراند، از بودن و هم صحبتی با مردم به خصوص زنان گریزان بود و به قدری ضعف و نومیدی بر او غلبه کرده بود که باید ساعتها مشروب می‌‌نوشید تا قادر به صحبت کردن باشد. ... 

 در سال1928 در پاریس با جیمز جویس آشنا شد که در زمان کوتاهی از مریدان وی گشت، در بیست و سه سالگی مقاله‌أی به دفاع از جویس به نام اوپس مگنوم نوشت که از او در مقابل تقاضای عامّة مردم راحت طلب برای قطعات ساده فهم جانبداری کرد. وی ملاقات‌های طولانی با جویس ‌داشت تا جایی که شایع شده بود آن دو ساعت ها در سکوت می‌نشینند و هر دو از دلتنگی و غصّه رنج می‌برند. وی در زندگی, کسی را به تنهایی‌‌اش دعوت نمی‌کرد، او یکبار در دفتر خاطراتش به دختر جیمزجویس اظهار علاقه کرده بود امّا زمانی که دیگر مرده بود و احساس انسانی نداشت. در سال 1930 اوّلین جایزه ادبی‌اش را به مبلغ ده پوند برای شعری با عنوان هرسکوپ کسب کرد و پس از آن مقاله‌أی درباره مارسل پروست نوشت که زمینة مشغولیّت ذهنی او درباره گذشت بیهوده زندگی انسان و تکرار عادات و اموری است که هیچ نتیجه‌أی ندارد. این اندیشه موجب شد تا وی مقامش را در دانشکده تیریستی رها کند و به دوره گردی روآورد. او در طیّ این مدّ‌‌ت از ایرلند,فرانسه و آلمان عبور کرد و وقتش را صرف نوشتن شعرها و داستان‌هایش کرد و کارهای حیرت‌انگیزی برای گذران زندگی. وی عاقبت در سال 1937 در پاریس ساکن شد که در آنجا توسّط مردی به منظور درخواست پول خنجر خورد. پس از بهبودی برای ملاقات ضاربش به زندان رفت وقتی که از او علّت عمل را جویا شد شخص به فرانسوی پاسخش را دادکه بعدها در ارائه بعضی از شخصیت‌های گیج و گمشده در آثارش از آن استفاده کرد. در طول جنگ جهانی دوّم پاریس توسّط آلمان‌ها به اشغال درآمد امّا بکت در همان جا ماند و به جنبش زیرزمینی«نهضت مقاومت» ملحق شد تا سال 1942 که بسیاری از اعضای گروهش دستگیر شدند و او مجبور شد که با زن فرانسوی الاصلش به منطقة اشغال نشده بگریزد.در سال 1945 بعد از آزادی پاریس از دست آلمان‌ها, به پاریس بازگشت و دورة پرکاری‌اش را به عنوان یک نویسنده آغاز کرد. آثار وی در 5 سال بعدی شامل ا لوتریا- درانتظارگودو-بازی نهایی-رمان‌های مولوی، مالونه می‌میرد، غیرقابل نامگذاری، مرسیداِرکامیر-دو کتاب داستان کوتاه و یک کتاب انتقادی بود.اوّلین نمایش بکت «الوتریا» آیینه‌‌أی بود از جستجوی خودش به دنبال آزادی، چرخشی پیرامون جستجوهای مرد جوانی که از خانواده‌اش و از قیود اجتماعی‌اش می‌برد. بکت موقعیّتش را به عنوان یک نمایشنامه نویس مطرح در آوریل 1957 به دست آورد.یعنی زمانی که دوّمین اثر مطرحش«بازی نهائی» به زبان فرانسه در تئاتر رویال شهرت لندن به نمایش درآمد.با وجودی که زبان اصلی وی و زبان بین المللی انگلیسی بود همة کارهایش به فرانسه نوشته شده است و این بیانگر آن است که او نظم و صرفه‌‌جویی در احساسات را که یک زبان غیر مادری بر او تحمیل می‌کرد, خواستار بود. کارهای نمایشی بکت بر عوامل اساسی نمایش تکیه ندارد، او به پلات-شخصیّت پردازی و گره گشایی نهائی که تاکنون به عنوان اصول اصلی نمایش تلّقی شده‌‌اند به صورت یکسری از تصّورات واقعیت نما نگاه می‌‌کند. برای او زبان بی‌ فایده است چرا که نگاه وی به جهان یک نگاه اسطوره‌أی است، مردمش به عنوان مخلوقاتی تنها هستند که تلاش احمقانه‌‌أی دارند برای اظهار چیزهای غیر قابل اظهار و شخصیّت‌‌هایش در خلاء رؤیا مانند وحشتناکی که ناشی از فشار احساسات گمراه کننده اندوهناک و کوشش‌‌های عجیب برای برخی ارتباطات است زندگی می‌کنند. اوّلیّن پیروزی واقعی‌‌بکت در ژانویه 1953 اتفاق افتاد یعنی زمانی که«درانظارگودو» در تئاتر بیبیلون به اجرا درآمد. «در انتطار گودو» توسط گروهی از بازیگران کارگاه نمایش سانفرانسیسکو در بازداشتگاه سن‌‌کؤنتین برای بیش از هزاروچهارصد مجرم به نمایش در آمد. در تمام طول این نمایش, استراگون و ولادیمیر- دو شخصیت اصلی این نمایش – منتظر شخصی به نام گودو هستند. آنها هرگز این شخص را ندیده اند بلکه تنها نام او را شنیده اند .در پرده اول صحنه از تلی کم ارتفاع و یک درخت لخت بید تشکیل شده است . در صحنه ی دوم تنها تغییری که با آن مواجه ایم این است که درخت یک برگ زده است. در این نمایش همه چیز حاکی از تکرار و سر در گمی بازیگران دارد.آن هاهرروز به انتظار آمدن گودو در زیر درخت به سر می برند, هر شب در یک راه آب می خوابند, هر روز پسرکی از طرف گودو برای آن هاپیام می آورد و هر روز ناچارند پوتین هایی به پا کنند که آزارشان می دهد. آن ها در وضعیتی مشابه هم به سر می برند, هر دو گویی زمان را از دست داده اند, نمی دانند پسرک را دقیقا کی دیده اند , گودو کی قرار است بیاید یا کجا با آن ها قرار ملاقات دارد یا امروز چند شنبه است (فرقی هم برایشان ندارد)هر دو از تنهایی رنج می برند, آن ها برای فرار از انتظار , تصمیم می گیرند که خودشان را دار بزنند اما شاخه ی درخت تنها ظرفیت یکی از آن ها را دارد پس دیگری تنها می ماند وبعد از ترس تنها ماندن از این کار صرفنظر می کنند.این ترس از تنهایی به قدری است که حتی وقتی استراگون می خوابد و ولادیمیر سریعا او را از خواب بیدار می کند و اظهار می کند که من احساس تنهایی می کنم. یکی از مشخصه های دیالوگ آن ها پیش کشیدن موضوعاتی است که بی مقدمه و بی نتیجه مطرح می شود در حرف زدنشان مدام از این شاخه به آ ن شاخه می پرند . صحبت به دزد ـ کتب مقدس ـ توبه کردن ـ خندیدن ـ هویج و شلغم می کشد(صحبت‌های احمقانه و مزخرف می‌کنند)و در پایان همچنان به انتظارگودو می‌نشینند که بیاید. پس از پایان این تئاتر در کمال تعجّب نمایش ارائه شده یک موفقیّت بزرگ بود. زندانیان به خوبیِ ولادیمیرو استراگون می‌‌فهمیدند که زندگی یعنی انتظار-وقت‌‌کشی و درآویختن به امیدی که در واقع شاید جایی در این گوشه کنارها باشد، اگر امروز نشد شاید فردا. بکت در سال1969 جایزه ادّبیات نوبل را به دست آورد وی تا پیش از مرگش که در 1989 اتّفاق افتاد به نوشتن مشغول بود امّا بار مسؤلیّت نوشتن از هر کاری برای او سنگین‌ و سنگین‌‌تر شد تا جایی که در پایان گفت: «هر کلمه برایم زندگی غیرضروری بر سکوت و پوچی است».

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.